شاه صنم جونمشاه صنم جونم، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
امیرحسین جونمامیرحسین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

من با فرزندانم هستم بی انها هیچم

عید امسال

1392/1/23 16:57
نویسنده : مامان هانیه
381 بازدید
اشتراک گذاری

 

عید امسال چطور؟

فدای اون لبخند شیرینت

امسال عید اصلا خوش نگذشت اخه فقط به نوبت مریض شدیم

شب چهارشنبه سوری دخمل خوشگلم تب کرد واسه همین هیچی از چهارشنبه سوری نفهمیدیم

تا روز اول عید که خدارو شکر بهتر شدی بعدشم ما شوق سفر نداشتیم تا اینکه

تصمیم گرفتیم که روز3وم عید حرکت کنیم روز قبلش وسایلا رو جمع کردم شبش هم رفتیم با خاله سمیرا اینا و بابا علی خداحافظی کردیم اخه اونا نیومدن

شب موقع برگشتن دختر نازم شیر خواست منم چون قرار بود بریم سفر شیر نجوشونده بودم واسه همین به بابایی گفتیم که از این شیرای مدت دار استثنایا بگیره صنم جونم شیر خورد و رفت خوابید ما هم اماده که صبح ساعت 6 حرکت کنیم

صبح ساعت5 بود که عزیز دلم صدام زد که مامانی میخوام بیام بیرون از تختم منم اوردمش بیرون ولی دیدم مستقیم رفت زیر میز نهارخوری فهمیدم که میخواد خرابکاری کنه اخه وقتی میخاد خرابکاری کنه میره اونجا.......

وای عشقم مسموم شده بود اسهال و استفراغ بابایی رو بیدار کردم اخه خیلی ترسده بودم تا الان مسموم نشده بود گفتم ببریم دکتر ولی تو ایام تعطیل که دکترش نیست بابایی رو فرستادم بره از داروخانه دارو بگیره دکتر داروخونه گفته بود به این سن بچه نمیشه خودسرانه دارو داد وای خدایا چی کار کنم؟مامان سیما بهم گفت بهش عرق نعنا بده وای خدا نگهداره مامانم چه پیشنهاد معجزه کننده ای داد همین که دادم خیلی بهتر شد هم اسهال هم استفراغش قطع شد خدا رو شکر که همین موضوع انگیزه رفتن به ارومیه رو ازمون گرفت ولی با این حال دیدیم حال دخترم خوب با بابایی تصمیم گرفتیم عصر حرکت کنیم که به مامانم و خاله اتیه گفتم اونا هم حاضر شدن با هم عصر ساعت 7 حرکت کردیم

ولی تو ارومیه هم اصلا خوش نگذشت باز دختر نازم تب کر خاله اتیه تب کرد روز 14 من مریض شدم که تو راه برگشت بودیم بعدشم مامان سیما و بابایی هم مریض شدن...........

به هرحال اینم عید ما بود که خدا روشکر به خیر گذشت

اینا عکسای صنم جون اواسط عیدن

دوست دارم

هیوای من

عسیسم

بخورمت

ای جونم

خانمم تویی

ملوسک مامان

ناناز من

دردو بلات تو سر دشمنات

البته همه این عکسا تو بالکن خونه مادر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

الیسا
23 فروردین 92 17:13
azizam apam khoshahl misham biay dostam


عزیزم ببخشید نتونستم بیام دوست دارم عسلک
آتيلا جون و مامان شيما
24 فروردین 92 8:59
الهي بگردم صنمم چرا مريض شده...!؟ واي خيلي ناراحت شدم هاني جون... ببوسش از طرف من فسقلي رو... عكسهاشو كه ديدم كلي شوكه شدم.... ماشاا... ماشاا... چ خانومي شده...!؟ خيلي ماهه دخترت... راستي هاني جون پيامي ب دست من نرسيده... نميدونم شايد مشكلي هست...!؟ فقط پيام خصوصيت كه حاوي رمز بود رو ديدم...
شاه صنم و مامان هانیه
24 فروردین 92 23:33
خاله شیما جون مرسی از لطفت اره حسابی واسه خودم ماشاللا خانوم شدم ولی دوست خوبم اتیلا جونم ماشالا واسه خودش اقایی شده مرسی که پیشمون میاین منم خیلی پیغام گذاشتم نمیدونم چرا نمیاد
مامان امیــــــرعلی ( پســـرکــــ شیطــــون)
25 فروردین 92 11:48
الهی خاله فداش شه ...

ایشالا هیچوقتــــ دیگه مـــــــریض نشیــــد

حتما خیــــــــــــره عزیزم ...

خداروشکـــــــــر که خوب شدید ....

ممنون از کامنتت گلـــــــــــــــــم ...

ببوس عزیز دل خاله رو ...




مرسی خاله جون شما هم خیلی مراقب باشید

از رو ماه عسلکمم ببو.سید


اتیلا جون و مامان شیما
25 فروردین 92 13:05
وااای آخه من چقدر دوسش دارم این هلو خوشمزه رو....
بخدا هانیه جون اصلا ی جور دیگم...
نمیدونم از دوستیه قدیمیمون سر چشمه میگیره...
از خاطراتمون...
از این که مثه دوتا خواهر بودیم واسه هم...
از خانواده هامون...
یا از شیرینی و عسلیه خودش...
ولی هر چی که باشه خیلی دوسش دارم...
نه فقط صنم و بلکه خودتو و کلا خونوادتونو...
خیلی احساس صمیمیت میکنم باهاتون...
از بس که همتون ماه و با محبتین...



شیما جون هراحساسی که هست فقط میدونم 2طرفست عزیزم دل به دل راه داره تورو مثل خواهرم دوست دارم اتیلا هم که جایی به مراتب بیشتر از تو داره نمیدونی وقتی میبینمش چه حالی دارم میخوام همینجا از پشت صفحه ال سی دی بخورمش عاشقتونم
مهسا مامان صدرا جونی
25 فروردین 92 14:23
الهی.... خوشگل خانوم چرا مریض شده؟!
صدقه بده هانیه جون.بخیر گذشته


اره عزیزم خدا رو شکر به خیر گذروندیم
مهسا مامان صدرا جونی
25 فروردین 92 14:58
ماشالله صنم جون روز به روز نازتر میشه.


مرسی خاله جون