شاه صنم جونمشاه صنم جونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
امیرحسین جونمامیرحسین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

من با فرزندانم هستم بی انها هیچم

با تمام وجودم میپرستمت ای هستی من

niniweblog.com

 

 

niniweblog.com

niniweblog.com

                   

 

                                                              

 

 

میخواهم از تمام دنیا برایم تو باشی و تو باشی و فقط تو باشی

زمانی که تو برای اولین بار مرا مادرمیخوانی احساسی مملو از عشقی نو باز در وجودم ریشه

می افکند.............

خاطرات زایمان1

وفتی پسرم  به دنیا میاد........   سلام پسر شیرینم الان که مینویسم شما حدودا 7ماهه هستید که بالاخره وقت کردم بیام تا چیزی از ذهنم نرفته واست بنویسم از روز به دنیا اومدنت   عشقم چند روز قبل به دنیا اومدنت که در جریانش هستی شاه صنمم تب کرده بو به همین دلیل من به همه کارام دیر رسیدم   2روز قبل زایمانم یعنی روز 1شنبه17اذر بی بی خانوم اومد و دستش درد نکنه خونمونو تمیز کرد و دید من بابت صنم نگرانم کک یه کار خیلی خوب انجام داد که باعث شد شاه صنم خیلی زودتر از چیزی که فکرشو کنم خوب بشه(خدایا شکرت)   روز بعدش صبح رفتم ارایشگاه واسه ریزه کاری ها   خاله سمیرا هم اومد دنبالم وبا هم واسه ...
30 تير 1393

سلامی دوباره سلام 93

سلام  سلام ما برگشتیم با یه دنیا حرف به اندازه 6 ماه خاله های مهربون که زود زود به ما سر میزنید سلام به زودی زود همه خاطراتمونو مینویسیم و................ خوشحال میبشیم شما هم کنار ما باشین ...
2 خرداد 1393

سلام سلام سلام به بچه های شیرینم

سلام به خاله های خوب وسلام به نی نی های ناز و خوشگلم سلام دوباره به شاه صنمم که با به دنیا اومدن داداشی محبت و عشقم به صنمی هزار برابر شده سلامی پر از عشق و محبت به گل پسر نازم که الان خیلی ناز و آروم لالا کرده امروز که مینویسم روز 5 به دنیا اومدن امیر حسین عزیزم من فدات بشم که این همه نازی من عاشقتونم بچه های عزیزتر از جونم ه ...
23 آذر 1392

اخرین مطلب بدون حضور شاه پسری/بازگشت دوباره من همراه با ناز دخترم و ناز پسرم در بغلم

پسر نازم الان که مینویسم حدود 28 ساعت به دیدارمون مونده الان شما در هفته 38 و 4 روزگی هستی انشالله در 38 هفته و 5 روز قرار بیای بغل مامانی که دارم لحظه شماری میکنم و این اخرین مطلبی که من مینویسم و شما تو شکم مامانی هستی انشالله از دفعع بعد هم شما هم ابجی جونت باهم تو بغلمین خواستم بگم خیلی دوستون دارم تا پست بعدی که با یه عالمه عکس و حرفای گفتنی از تولد گل پسری و عکسایی از اخرین روز خودم برگردیم   خدانگهدار ...
18 آذر 1392

36ساعت به دیدارمان

امیر حسین عزیزم الان که دارم برات مینویسم کمتر از 2روز مونده که برای همیشه تو رو در اغوش بگیرم البته از لحاظ روحی خیلی خستم اخه 4روز که شاه صنم خوشگلم که الهی من فداش بشم تب شدید کرده و 4شب که من و بابایی خواب راحت نکردیم از طرفی هم نگرونم که اگه خدایی نکرده تا 3شنبه دخترم بهتر نشه من با چه دلی دو شب تنهاش بزارم گاهی اوقات با خودم فکر میکنم تاریخ زایمانمو کاش میتونستم چند روز عقبتر مینداختم خیلی نگرونم پسر قشنگم از خداجون بخواه ابجی نازتو زود خوب خوب کنه که من بتونم با خیال راحت برم بیمارستان اگرم دکتر اجازه بده میخوام فقط یه شب بیمارستان بمونم نه 2شب اخه دکتر من روشش اینه که 2شب نگه میداره   ...
18 آذر 1392

عکسهایی از اتاق خواب دخترم/ادامه خریدهای پسرم

الان که مینویسم خدا رو شکر حال ناز دخترم بهتر تبش پایین اومده واسه همین فکرو خیالم راحت تصمیم گرفتم چندتا عکس برای بچه های خوشگلم بزارم اینا عکسای یه بلوز و کلاه بافت خوشگل که مامان بزرگ خودم زحمتشونو کشیده واسه شاه صنمم ممنون مانو جون و چندتا عکس از اتاق شاه صنمم و این ماشین خوشگل که رنگش به انتخاب شاه صنمم کادوی تولد امسال دخترم بود(تولد 3سالگی) و ................. این چند دست لباس باز زحمت مامانبزرگ خودم ولی اینبار واسه امیرحسین جانم و............ سرویس لحاف تشکای گل پسری که خودم تو ...
18 آذر 1392

5روز تا دیدار ناز پسرم

امیر حسین عزیزتر از جونم مامان جان 5 روز مونده تا بیای بغلم قند عسلم نمیدونی چه ذوقی دارم که هرچه سریعتر تو رو به اغوش بگیرم و حسابی بو کنمت و حسابی غرق بوست کنم هرچند این ماههای اخر خیلی دیر تموم میشه مخصوصا هم که شما دیگه جات حسابی تنگ شده و هی به مثانه وسر معدم فشار میاری به همین دلیل هم کمردرد و پا درد گرفتم همین که ده دقیقه راه میرم پاها و کمر درد منو از جون میندازه سوزش معده ام که همیشه با من واسه همینم نه میتونم بخوابم نه میتونم بشینم نه میتونم راه برم واسه خودم ول معطلم ولی با این همه عاشقتم یعنی عاشضق تو و صنمی هستم هرچند شماها دوسم ندارین باهاتون قهرم اخه شاه صنمم اصلا منو بابایی رو ت...
14 آذر 1392

تاسوعا و عاشورای امسال 92

امسال از عصر تاسوعا دخترم تب کرد و استفراغ عصری بابا علی زحمت کشیدو اومد رفتیم دکتر که خدا رو شکر با ادامه داروها حال دخترم بهتر شد ولی شب تاسوعا من تب و استفراغ گرفتم شب ساعت 3 با همسری که تازه از هییت برگشته بود و باباعلی رفتیم بیمارستان بعد از تزریق یه امپول جانانه برگشتیم و بهتر شدم ولی از فرداش همه مریض شدن خواهرم سمیرا شوهرش فرداش پسرش بعد بابام اخرشم خواهرم اتیه جون و........ امسال همه مریض بودیم ولی با این حال خدا رو شکر نذر مامانم و ادا کردم ممنونم از خدا اخه مامانم خیلی رو ادا کردن نذرش حساس و وقتی به موقع انجام میده اعصابش اروم   اینم از عکسای دختر نازم موقع درست کردن شعله زرد...
13 آذر 1392

برای عشقهای زندگیم

  دختر عزیزتر از جونم شاه صنمم و پسر قندو شکرم امیرحسین قشنگم واسه جفتتون یه چیزایی خریدم که امیدوارم خوشتون بیاد البته از سفری که به ارومیه داشتم هم چیزایی خریدم واسه نورسیده عزیزم که انشالله تابستون به سلامتی به تن کنه امیدوارم هر دوتون همیشه سلامت باشین تنها ارزوی زندگیم همین نفسای زندگیم اول لباسای شاه صنمم               حالا لباسای امیرحسین جونم   اولین خرید امیر حسینم رو مامان سیما جون زحمت کشید   اخه به خاطر اینکه دستاش برکت داره   این 2 جفت پاپوش خوشگل GAPرو مامان سیما جون زحمت کشی...
13 آذر 1392