وقتی بابایی فهمید
کوچولوی مامان به بابایی گفتم که شما تو راهین..................
خوشگلم به بابایی گفتم اونم چی وقتی تو مغازه بود پشت تلفن
نمیدونی چقدر ذوق کرد هی قسمم میداد که شوخی نمیکنی؟
اونقدر خوشحال شده بود که در حین صحبت با من یه مشتری اومد که که یه تخفیف شیرین بهش داد
مپل اینکه بچه اولش بود همچینی ذوق کرد
اخه بابایی شما بهترین باباست صبور عاشق متحمل عاطفی مهربون یه بابای فداکار
بابایی ما رو خیلی دوست داره خیلی زحمت میکشه ما هم باید قدردان زحماتش باشیم
3تا بوس از ما 3تا به بابایی من 2تا بوسیدمت
بعضی اوقات حسادتم میشه به شماها که بابایی این همه مهربون بعضی اوقاتم خیالم راحت میشه که
اگه روزی نباشم یه بابای مهربون دارین
اون شماها رو بیشتر از من دوست داره یا شایدم عشق اون خیلی قویتر که من اینجوری حس میکنم
خالصانه میپرستیمتون کوچولوهای من و بابایی
خلاصه شب که بابایی اومد دیدم تو دستش گل و شیرینی گرفته که اینم از عکساش