5روز تا دیدار ناز پسرم
امیر حسین عزیزتر از جونم مامان جان 5 روز مونده تا بیای بغلم قند عسلم
نمیدونی چه ذوقی دارم که هرچه سریعتر تو رو به اغوش بگیرم و حسابی بو کنمت
و حسابی غرق بوست کنم
هرچند این ماههای اخر خیلی دیر تموم میشه مخصوصا هم که شما دیگه جات
حسابی تنگ شده و هی به مثانه وسر معدم فشار میاری به همین دلیل هم
کمردرد و پا درد گرفتم همین که ده دقیقه راه میرم پاها و کمر درد منو از جون میندازه
سوزش معده ام که همیشه با من واسه همینم نه میتونم بخوابم نه میتونم بشینم
نه میتونم راه برم واسه خودم ول معطلم
ولی با این همه عاشقتم
یعنی عاشضق تو و صنمی هستم
هرچند شماها دوسم ندارین باهاتون قهرم
اخه شاه صنمم اصلا منو بابایی رو تحویل نمیگیره همیشه میمونه خونه مامان سیما
حتی شبا با گریه و جیغ و داد هم نمیتونیم بیاریمش خونه
هرچند میدونم که مامان سیما و باباعلی خیلی خیلی بیشتر از من و بابایی هواتونو دارن
ولی باد این همه غمگین میشم
ولی فکر و خیالم راحت که اونا شما رو بیشتر از ما دوست نداشته باشن کمتر هم دوست ندارن
پسر قندم دختر شیرینم بینهایت تا زندم دوستون دارم