شاه صنم جونمشاه صنم جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
امیرحسین جونمامیرحسین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

من با فرزندانم هستم بی انها هیچم

تو عشق منی

عزیز دلم سلام سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت دختر نازم میخوام باهات حرف بزنم دردو دل بکنم طلب بخشش بکنم اخه تازگی ها خیلی بد خلق شدم کم تحمل شدم یادم میره که از دریچه تو به زندگی نگاه کنم یادم میره خواسته های تو واسه من خیلی کوچکه در حالی که واسه تو بزرگترین فراموش میکنم تو هنوز خیلی کوچکتر از انی که منو بفهمی درواقع این منم که باید بفهممت درحالی که بعضی اوقات خودم رو به نفهمی میزنم و انتظار بیخود و بیجا دارم که تو منو بفهمی مسخرست نه؟ پس به خاطر جسارتها و بی انصافی هایی که در حقت کردم به خاطر چشم غره هایی که هراز گاهی......................شرمندم منو ببخش دختر عزیزتر از جانم خودت میدانی که دست خودم نیست حتما میپرس...
23 ارديبهشت 1392

مادرم روزت مبارک

  مادر کسی که وقتی صداشون میکنیم میگن جانم وقتی   صدامون میکنن میگیم چیه   مادر کسی که غمهامونو میشنوند اما   از غمهاشون چیزی نمیگن   و   مادر کسی که وقتی غذا کمه اولین نفری هستن   که اشتها ندارن.......   ..........................   ادم تا وقتی کوچکه دوست داره برای مادرش هدیه بخره اما پول نداره   وقتی بزرگ میشه پول داره ولی وقت نداره   وقتی پیر میشه پول داره وقت هم داره اما مادر نداره     مادر تنها کسی که میتونی تمام فریادهاتو   بر سرش بکشی و مطمین باشی   که هرگز نفرینت نمیکن...
12 ارديبهشت 1392

تولد پسر عزیزترین دوستم

اتیلای عزیزم عشق خاله تولد 1سالگیت مبارک     انشالا صدسال در صحت کامل   زیر سایه مامان مهربونت و بابا عزیزت زنده باشی   انشالا در کلیه مراحل زندگیت موفق باشی   دوست دارم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه   اتیلا جونم من دست قلمم مثل مامان مهربونت خوب نیست   فقط خواستم خیلی ساده وار بهت بگم عاشقتم و اولین بهار   سبز زندگیتو تبریک بگم به امید   انکه صد و چهل بهار دیگه هم بگذرونی   دوست دارم خاله جون     ...
10 ارديبهشت 1392

رفتیم ارایشگاه

موهای عسلکم کوتاه کردیم خیلی جیگل شد مبارکت باشه نازی مامان عزیزم دیگه نمیذاشتی موهاتو مرتب کنم اخه بلند شده بود برس کشیدنشم سخت بود حتی شستنش ولی من اصلا نمیخواستم کوتاه کنم خودت باعث شدی تنبلیت خلاصه رفتیم ارایشگاه مامانی یه مدل ناز واست انتخاب کردم البته خیلی خانم نشسته بودی همشم به خاطر عشق مهدکودک یا به قول خودت مدرسه بود                                                  &...
1 ارديبهشت 1392

دخترم خانم شده میره مهدکودک

عشق مامان الان چند وقتی ما رو کشتی که امیرمحمد میرو مدرسه اتیه میره مدرسه من نمیرم من و بابایی هم تصمیم گرفتیم که امتحانی از 20فروردین ببریمت ولی من فکر میکردم بهونه میگیری نمیتونی بمونی بدون من(چقدر خودمو تحویل میگیرم) اخه 6ماه پیشم خیلی میخواستی بری منم بردمت ولی بیتابی کردی و بدون من نموندی منم دیگه نبردمت تا امروز امروز صبح که بردمت خیلی راحت رفتی منم نشسته بودم پیش مدیرتون که از دوربین نگات میکردیم خیلی راحت گرم گرفتی بعدشم نمیومدی برگردی ما هم ثبت نامت کردیم البته قبلش بردمت ارایشگاهههههههههههههههه اینم عکسای اولین روز مدرسه شما              &n...
1 ارديبهشت 1392

بالاخره 13بدر شد

١٣بدر صنم جونم شب قبلش باز یهو تب کرد واسه همینم برنامه رفتن بیرون از صبح کنسل شد ترجیح دادیم که تو حیاط مامان بزرگ همراه با مامان سیما و خاله اتیه و دایی جون و خاله فرین 13بدر کنیم و جوجه کبابا رو همونجا کباب کنیم ولی بعدظهر حال دختر نازم بهتر شد و ماهم رفتیم اخر بند(تفرجگاه ارومیه)که میشد طرفای زیوه دست دایی جون درد نکنه خیلی خوش گذشت اخه پیشنهاد زیوه مال دایی جون بود حالا یه عالمه عکس                                      ...
25 فروردين 1392

عید امسال

  عید امسال چطور؟ امسال عید اصلا خوش نگذشت اخه فقط به نوبت مریض شدیم شب چهارشنبه سوری دخمل خوشگلم تب کرد واسه همین هیچی از چهارشنبه سوری نفهمیدیم تا روز اول عید که خدارو شکر بهتر شدی بعدشم ما شوق سفر نداشتیم تا اینکه تصمیم گرفتیم که روز3وم عید حرکت کنیم روز قبلش وسایلا رو جمع کردم شبش هم رفتیم با خاله سمیرا اینا و بابا علی خداحافظی کردیم اخه اونا نیومدن شب موقع برگشتن دختر نازم شیر خواست منم چون قرار بود بریم سفر شیر نجوشونده بودم واسه همین به بابایی گفتیم که از این شیرای مدت دار استثنایا بگیره صنم جونم شیر خورد و رفت خوابید ما هم اماده که صبح ساعت 6 حرکت کنیم صبح ساعت5 بود که عزیز دلم صدام زد که ماما...
23 فروردين 1392

اولین برف امسال هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا

    خبر خبر       بدو بیا که یه عالمه عکس داریم     ..................................سلام سلام..............صدتا سلام.................... خیلی خوشحالم بالاخره یه برف درست و حسابی بام تهران سفید پوش کرد   با عزیز دلم امروز از صبح حسابی رفتیم برف بازی اخه صنم جونم تا الان برف بازی نکرده بود خود برفم فقط تو برنامه های تلویزیون دیده بود دختر نازم از خدای سفیدی ها میخوام و قسمش میدم به سفیدی و پاکی دانه های برف که همیشه بخت و اقبالت سفید باشه و همیشه شانس باهات باشه چرا که سفیدی ارزوهای من تو سفیدی سرنوشت تو .....................امین ...
19 اسفند 1391